جدول جو
جدول جو

معنی خانه شین - جستجوی لغت در جدول جو

خانه شین(بَ تَ / تِ)
مخفف خانه نشین است، خاتون خانه. خانم خانه:
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرندۀ خانه
خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانمان سوز، برای مثال خرابت کند شاهد خانه کن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه بین
تصویر شانه بین
فال گیر که از روی استخوان شانۀ گوسفند فال می گیرد، فال بین
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ شِ شُ)
کنایه از برج سنبله. (آنندراج) ، برجی که از برج طالع ششم افتد و آن خانه بیماری و خوف و خطر است نزد منجمین. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَرْ ری)
آفتاب، ستارگان، فلک هشتم. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دُ مَ)
خانه بیزار. دشمن خانه. (آنندراج) :
در دیده و دلم نبود اشک را قرار
طفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است.
حکیم (از آنندراج).
بسکه سودا بر سر کوی تو پیچد در سرم
در هوایت خانه دشمن همچو دود مجمرم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ خِ)
دهی است از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی جنوب خاوری سردشت و چهارهزارگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه. این ناحیه کوهستانی و دارای جنگل. آب و هوای آن معتدل و سالم می باشد. آنجا 100 تن سکنه دارد که سنی و کرد زبانند. دهکدۀ مزبور از چشمه مشروب میشود و محصولاتش: غلات، توتون، مازوج و کتیرا است و اهالی با کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آنجا مالرواست. این ده از دو محل، بفاصله 500 گز، بنام خانه خیر بالا و پائین تشکیل شده و خانه خیر پائین دارای 48 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ)
خیزنده از خانه یعنی چیزی که بی قصد از خانه بهم رسد. (آنندراج). آنچه از خانه بدست آید بدون آنکه آدمی را در بدست آوردن آن قصد بوده است، از خانه بی زحمت آدمی بدست آید:
گهی با چنان گوهر خانه خیز
چو بوطالبی را کنی سنگ ریز.
نظامی (از آنندراج).
بپاسخ دگر باره شد شاه تیز
که خواب از خیالی بود خانه خیز.
نظامی.
چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم.
نظامی.
اگر خانه خیزی قرارت کجاست
ور از زر درآیی دیارت کجاست.
نظامی.
، کوچانیده. از منزل برکنده: کوچاندن با اهل و اسباب و فرود آوردن شمس الدین محمد شاه را با رعایا و خانه خیز بردن ایشان را بقهستان در سال ششصد و هشتادهشت. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
اسباب کشی، اسباب از این منزل به منزل دیگر بردن. اثاثیه کشی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
خانه عطارد که برج جوزاست و آن از بروج بادی است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَزَ)
که دانه چیند. که دانه برچیند. که دانه از زمین بردارد:
هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام
اگر به دانه نمانم بدام درمانم.
سوزنی.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آرد برون
چوژکان دانه چین از بیضۀ شاهین و باز.
سوزنی.
جهانست بسیار و مردم بسی
به تنهاش خوردن نیارد کسی
اگر هست پروانه روی زمین
هوا مرغ دارد بسی دانه چین.
؟ (از تاریخ سلاجقۀکرمان).
زو شده مرغان فلک دانه چین
زآن همه را آمده سر بر زمین.
نظامی.
چون هما اندک خور و کم شهوتم دانندو من
چون خروس دانه چین زانی و شهوت پرورم.
خاقانی.
، گدا. و رجوع به دانه چیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بَ تَ / تِ)
فال گیر و این فال مخصوص بشانۀ استخوان بز باشد و این عمل را شانه بینی گویند. (بهار عجم). کت بین یعنی فال بین است که روی کت گوسفندی که در وقت مخصوص کشته شده باشد نگاه کند و حالات آینده را بگوید. (فرهنگ نظام). کنایه از فالگیر و این فال مخصوص بشانۀ بز میباشد و مؤلف را مسموع است که در ولایت (ایران) برشانۀ بز نقشی نویسند و بحساب پی بمقصود برند. (از غیاث اللغات) (ازآنندراج). فالگیر که از روی خطوط شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) طالع گوید. (یادداشت مؤلف) :
اینها سلیم کاکنون من میکشم از آن زلف
عمری به پیش ازهم (؟) میگفت شانه بینی.
سلیم (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ شُ)
حبابچۀ ریوی. حبابهای متعلق به ریه
لغت نامه دهخدا
(نِ شِ)
دهی است از دهستان چنانه، بخش شوش شهرستان دزفول، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری شوش و 38 هزارگزی باختر راه شوسۀ دزفول به اهواز است. این دهکده در دشت واقع و گرمسیر و مالاریایی است. 350 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و عربی و فارسی زبانند. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات میباشد، اهالی به کشاورزی اشتغال دارند و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نِ)
عمل خانه نشین. حالت خانه نشین
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو از این کوه در پاراگراف 31 یادداشت و حواشی کتاب خود نام میبرد. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ یِ شَ)
قسمت منحنی کمان مابین محل دست و سر پایین کمان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در سی هزارگزی جنوب اردبیل و 19 هزارگزی شوسۀ تبریز- اردبیل. این دهستان کوهستانی ولی معتدل است. 945 تن سکنه دارد که ترک زبانند. دهکدۀ مزبور از چشمه مشروب میشودو محصولش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و از صنایع دستی به قالی بافی آشنا هستند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
پستان، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
جای نشستن از زین. (ناظم الاطباء). صفۀ زین:
بغل بشاهسواری گشوده ست امیدم
که کرده ست تهی صدهزار خانه زین را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه نشینی
تصویر خانه نشینی
عمل خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرنده خانه، جایگیر متمکن، بازی چهارم از هفت بازی نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه چین
تصویر دانه چین
آنکه دانه از زمین بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه بین
تصویر شانه بین
فالبین، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانه برانداز، ویران کننده خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر
متضاد: سرپا، قبراق، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلوی حیاط، جلوی خانه، نزدیک خانه
فرهنگ گویش مازندرانی